داستان و لطیفه های بامزه
نوشته شده توسط : بهنام
 
 
 


یک فروشگاهی که شوهر می فروشد تنها در نیویورک باز شده جائیکه یک زن ممکن است برای انتخاب یک شوهر آنجا برود.

مابین دستورالعمل ها در وروی یک توضیحی در مورد عملکرد فروشگاه وجود دارد.(شما ممکن است فروشگاه را فقط یک بار ویزیت کنید)

6 طبقه موجود است با ویزگیهای مردان که هر چه خریدار بالا می رود ویزگیها افزایش می یابد.

اما یه شرطی است: شما ممکن مردی را از یک طبقه ویزه انتخاب کنید یا ممکن شما رفتن به طبقه بالاتر رو انتخاب کنیداما شما نمی توانید به طبقه پایین تر بر گردید مگر برای خروج از ساختمان .

طبقه یک: این مردان شغل دارند و خدارو دوست دارند.

طبقه دو: این مردان شغل دارند-خدا وبچه هارو دوست دارند.

طبقه سه: این مردان شغل دارند-خدا و بچه هارو دوست دارند وخیلی خوش قیافه هستند.

طبقه چهار: این مردان شغل دارند-خدا و بچه هارو دوست دارند- خوش قیافه هستند و در کار خانه کمک می کنند.
قبولش برام واقعا سخته...باورم نمیشه

هنوز او می رود به طبقهء پنج و شرایط را می خواند.

طبقه پنج: این مردان شغل دارند-خدا و بچه هارو دوست دارند - مجلل هستند - در کار خانه کمک می کنند و حرکات قوی رمانتیک دارند.

او خیلی فریفته شد اما به طبقه ششم رفت وشرایط رو خواند.

شما 4363012 مین بازدید کننده ی این طبقه هستید ... در این طبقه هیچ مردی وجود ندارد و این طبقه فقط برای این ساخته شده که ثابت کنه راضی کردن زنان غیر ممکن است

با تشکر از خرید شما از فروشگاه شوهر ...لطفا هنگام خروج مراقب باشید که زیاد از کوره در نرید...روز خوبی داشته باشید.


 


 
 
 

 

شرلوک هلمز، کارآگاه معروف، و معاونش واتسون رفته بودند صحرانوردی و شب هم چادری زدند و زیر آن خوابیدند…

نیمه های شب هلمز بیدار شد و آسمان را نگریست؛ بعد واتسون را بیدار کرد و گفت : نگاهی به بالا بینداز و به من بگو چه می بینی؟!

واتسون گفت : میلیون ها ستاره می بینم !

هلمز گفت: چه نتیجه ای می گیری؟!

واتسون گفت : از لحاظ روحانی نتیجه می گیرم که خداوند بزرگ است و ما چقدر در این دنیا حقیریم

از لحاظ ستاره شناسی نتیجه می گیرم که زهره در برج مشتری است، پس باید اوایل تابستان باشد

از لحاظ فیزیکی نتیجه می گیرم که مریخ در محاذات قطب است، پس باید ساعت حدود سه نیمه شب باشد...!

شرلوک هلمز قدری فکر کرد و گفت: واتسون ! تو احمقی بیش نیستی! نتیجه ی اول و مهمی که باید بگیری این است که چادر ما را دزدیده اند!!!

 


 

 


 
 
 

آقای بیل گیتس عزیز:
این نامه از طرف سینک از مریخ می باشد.
ما برای خانه یک کامپیوتر خریدیم و مشکلاتی پیدا کردیم که بنده برای توجه شما مطرح می کنم.

1-بعد از وصل به اینترنت وقتی می خواهیم ایمیل باز کنیم و فرم هات میل را پر می کنیم در ستون پسوورد تنها چند ستاره ظاهر می شود اما در بقیه ء خانه ها هر چی تایپ می کنیم ظاهر می شودبا این مشکل فقط در پسوورد مواجه می شویم .
ما این مسئله رو با فروشنده (سینگ سانتا) چک کردیم و او گفت : هیچ مشکلی در کیبورد وجود نداردبنابر این ما ایمیل ها رو با پسوورد ******** باز می کنیم من خواهشمندم این مشکل را شما چک کنید چون ما نمی دانیم پسووردمان چی هست؟

2-وقتی ما کلید شات داون را فشار می دهیم قادر به وارد کردن هیچ چیزی نیستیم .

3-اینجا یک دگمه ای بنام استارت است ولی دگمه ای بنام استوپ وجود نداردخودتان این را چک کنید.

4-ما گزینهء "Run"را در منو دیدیم یکی از دوستان ما "run"را کلیک کرد و بهAmritsar دوید لذا خواهشمندیم این Run را به Sit (نشستن) تغییر دهید تا ما موقع کلیک کردن بنشینیم.

5-یک مسئلهءمشکوک اینکه آیا در سیستم روروک(re-scooter) وجود دارد چون من فقط re-cycle""پیدا کردم اما من خودم یک رورورک در خانه دارم.

6-اینجا یک دگمهء find است اما احتمالا کار نمی کند چون خانم من کلید منزل را گم کرده بود و ما با این دگمه دنبال کلید گشتیم اما پیدا نکرد.

7-هر شب من بخاطر محافظت ماوس از گربه نمی توانم بخوابم بنابراین پیشنهاد می کنم شما یک سگ برای کشتن گربه فراهم کنید.

با احترامات فراوان
بانتا سینگ


 

 
 

یک مردِ روحانی، روزی با خداوند مکالمه ای داشت: "خداوندا! دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چه شکلی هستند؟"
خداوند آن مرد روحانی را به سمت دو در هدایت کرد و یکی از آنها را باز کرد؛ مرد نگاهی به داخل انداخت. درست در وسط اتاق یک میز گرد بزرگ وجود داشت که روی آن یک ظرف خورش بود؛ و آنقدر بوی خوبی داشت که دهانش آب افتاد !

افرادی که دور میز نشسته بودند بسیار لاغر مردنی و مریض حال بودند.
به نظر قحطی زده می آمدند.. آنها در دست خود قاشق هایی با دسته بسیار بلند داشتند که این دسته ها به بالای بازوهایشان وصل شده بود و هر کدام از آنها به راحتی می توانستند دست خود را داخل ظرف خورش ببرند تا قاشق خود را پُر کنند. اما از آن جایی که این دسته ها از بازوهایشان بلند تر بود، نمی توانستند دستشان را برگردانند و قاشق را در دهان خود فرو ببرند..
مرد روحانی با دیدن صحنه بدبختی و عذاب آنها غمگین شد. خداوند گفت:
"تو جهنم را دیدی!"


آنها به سمت اتاق بعدی رفتند و خدا در را باز کرد. آنجا هم دقیقا مثل اتاق قبلی بود. یک میز گرد با یک ظرف خورش روی آن، که دهان مرد را آب انداخت!
افرادِ دور میز، مثل جای قبل همان قاشق های دسته بلند را داشتند، ولی به اندازه کافی قوی و تپل بوده، می گفتند و می خندیدند. مرد روحانی گفت: "نمی فهمم!"

خداوند جواب داد: "ساده است! فقط احتیاج به یک مهارت دارد! می بینی؟
اینها یاد گرفته اند که به همدیگر غذا بدهند، در حالی که آدم های طمع کار تنها به خودشان فکر می کنند!"



 
 

یه امریکاییه میخواد حال ایرونیه رو بگیره میبرتش امریکا بهش میگه زمین رو بکن اونم میکنه بعد از ده متر کندن میرسن به یه سیم . امریکاییه میگه این یعنی ما صد سال پیش تلفن داشتیم ایرانیه میگه حالا تو بیا بریم ایران. اونجا بهش یه بیل میده میگه بکن صد متر میکنن به هیچی نمیرسن ایرانیه میگه این یعنی ما صد سال پیش موبایل داشتیم

خندهخندهخندهخندهخندهخندهخندهخندهخندهخندهخندهخندهخندهخندهخندهخندهخنده

یکی میره سربازی وقتی بر میگرده میبینه داداشش و باباش با کلی ریش و سبیل وایسادن دم در میزنه زیر گریه میگه تو رو خدا بگین چی شده؟ باباش میگه احمق رفتی سربازی ریش تراشو دیگه چرا بردی؟

خندهخندهخندهخندهخندهخندهخندهخندهخندهخندهخندهخندهخندهخندهخندهخندهخنده

پدر: دوست دارم با دختری به انتخاب من ازدواج کنی
پسر: نه من دوست دارم همسرم را خودم انتخاب کنم
پدر: اما دختر مورد نظر من ، دختر بیل گیتس است
پسر: آهان اگر اینطور است ، قبول است
پدر به نزد بیل گیتس می رود و می گوید:
پدر: برای دخترت شوهری سراغ دارم
بیل گیتس: اما برای دختر من هنوز خیلی زود است که ازدواج کند
پدر: اما این مرد جوان قائم مقام مدیرعامل بانک جهانی است
بیل گیتس: اوه، که اینطور! در این صورت قبول است
بالاخره پدر به دیدار مدیرعامل بانک جهانی می رود
پدر: مرد جوانی برای سمت قائم مقام مدیرعامل سراغ دارم
مدیرعامل: اما من به اندازه کافی معاون دارم!
پدر: اما این مرد جوان داماد بیل گیتس است!
مدیرعامل: اوه، اگر اینطور است، باشد
و معامله به این ترتیب انجام می شود

نتیجه اخلاقی: حتی اگر چیزی نداشته باشید باز هم می توانید
چیزهایی بدست آورید. اما باید روش مثبتی برگزینید

 

خندهخندهخندهخندهخندهخندهخندهخندهخندهخندهخندهخندهخندهخندهخندهخندهخنده





:: بازدید از این مطلب : 563
|
امتیاز مطلب : 264
|
تعداد امتیازدهندگان : 65
|
مجموع امتیاز : 65
تاریخ انتشار : 14 دی 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: